پیش چشمم تو را سر بریدند دستهایم ولی بی رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری قل اعوذ برب الفلق» بود گفتی: آیا کسی یار من نیست؟ قفل، بر دست و دندان من بود لحظهای تب امانم نمیداد بی تو آن خیمه زندان من بود کاش میشد که من هم بیایم در سپاهت علمدار باشم کاش تقدیرم از من نمیخواست تا که در خیمه بیمار باشم ماندم و در غروبی نفسگیر روی آن نیزه دیدم سرت را ماندم و از زمین جمع کردم پارههای تن اکبرت را ماندم و تا ابد داد از کف طاقت و تاب بعد از ابالفضل ماندم و میلاد حضرت معصومه(س)
شهادت مصطفی چمران
شهادت امام جعفر صادق(ع)
ماندم ,خیمه ,بی ,کاش ,تو ,نفسگیر ,ماندم و ,را ماندم ,من بود ,غروبی نفسگیر ,و در
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت